رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، این درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرّد
از برق این زمرّد، هین دفع اژدها کن
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.
نیما یوشیج
شاگردان کلاس اولی خانم معلمی به نام دبی مون Debbie moon درباره یک تصویر خانوادگی صحبت می کردند. توی تصویر پسر بچه ای بود که رنگ موهاش با دیگر اعضای خانواده متفاوت بود.
یکی از شاگردان اظهار داشت او احتمالا پسر خوانده است و دختر کوچکی از اعضای کلاس گفت من همه چیزو در مورد فرزند خوانده می دونم چون خودم فرزندخوانده هستم.
یکی از شاگردان پرسید "فرزند خواندگی یعنی چی؟"
دختر بچه جواب داد:"یعنی اینکه آدم به جای شکم مادر تو قلبش رشد کرده باشه."
جرج دولان
George Dolan
برگرفته از کتاب "سوپ جوجه برای روح"
داستان هایی کوتاه برای تلطیف روحیه
پیر من و مراد من، درد من و دوای من
فاش بگفتم این سخن، شمس من و خدای من
از تو به حق رسیدهام، ای حق حقگزار من
شکر تو را ستادهام، شمس من و خدای من
مات شوم ز عشق تو، زانکه شه دو عالمی
تا تو مرا نظر کنی، شمس من وخدای من
محو شوم به پیش تو تا که اثر نماندم
شرط ادب چنین بود، شمس من و خدای من
ابر بیا و آب زن، مشرق و مغرب جهان
صور بدم که میرسد، شمس من و خدای من
کعبهی من، کنشت من، دوزخ من، بهشت من
مونس روزگار من، شمس من و خدای من